پارت سی و دوم

زمان ارسال : ۳۵۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

فصل 16
جر و بحث شهره و حورا از ساعتی قبل دوباره در خانه شروع شده بود. شهره عصبانی می‌‌گفت:
ـ تو چرا انقدر اصرار به بدبخت شدن داری دختر؟
حورا با کلافگی جواب داد:
ـ مامان ما قبلاً حرفامونو زدیم. یادت رفته؟
فرزانه که صبح آن روز با تماس تلفنی شهره خود را به خانه‌‌ی خاله‌‌اش رسانده بود، صورت حورا را به طرف خود گرداند و خیره در چشمانش گفت:
ـ تو دوست نداری لباس عروس بپوشی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    دستت درد نکنه نویسنده جونم عالیییی عالیییی مرسی دستت طلا❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    فدات ماهم ♥️

    ۱۰ ماه پیش
  • صدف

    10

    عالیه

    ۱۰ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏♥️

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم گلی

    10

    داستان خیلی به جاهای جالبی رسیده ،بی صبرانه منتظرم ادامشو بخونم سپاسگزارم نویسنده جان

    ۱۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زنده باشید عزیزم. داستان از حالا به بعد چالشی می‌شه‌ 😍

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.